پنج شنبه 4 تير 1394 ساعت 16:49 |
بازدید : 3367 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
تعداد صفحات : ۲۷۱
خلاصه داستان :
دختری که همانند اسمش غوغا کرد، دل کند از صاحب آسمان و زمین، پا کوبید و لج کرد، از همه چیز گذشت، به خیالش او هم دل میکند از بنده اش، فراموش کرد به خیال اینکه فراموش شده، نمی دانست نزدیکتر از رگ گردن به اوست، وابسته تر از نفس، غرید، بارید، تا آرام گیرد … باریدن چشمانش دل یخ زده ای را آرام کرد، عاشق کرد و باز هم در آخر، خدا بیدار است…